شروعی با عطر و بوی عشق

تجربه هایی از جنس دغدغه ازدواج و رسیدن به آن

شروعی با عطر و بوی عشق

تجربه هایی از جنس دغدغه ازدواج و رسیدن به آن

شروعی با عطر و بوی عشق

از در که وارد شد
چشمانم را
لحظه ای
بالا آوردم
دیدم...
او را...
و دیگر هیچگاه نتوانستم در دلم
مهری را که بر آن نشسته بود
از یاد ببرم...
آری ...
سه هفته بعد ...
با مهریه ی
۱۴ سکه
و
یک سفر کربلا و حج عمره...
عید غدیر....
زیر پرچم با محبت آقا امام رضا جانم(علیه السلام)....
در حرم امن او...
عقدمان را خواندند..
گفتم:...
بَله
ساعت هفت و سی دقیقه صبح...
ما با هم همسفری شدیم...
تا اهدافمان را ان شاءالله
در راه
بندگی او قرار دهیم....
تا .......

راهی دراز
در پیش داریم
برای ساخته شدن
صیقل خوردن
و
عبد شدن
در راه او...
ان شاءالله تعالی

آخرین نظرات

۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

بسم الله النور

 

دیدم یک پیام جدید تو وبلاگم دارم اونم از کی؟!

از یار طلبگی کسی که واقعا دوستش داشتم 

چه پیامی؟؟

شماره تلفنش رو برام نوشته بود تا با هم در ارتباط باشیم 

وای خدایا باورم نمیشد اولین بارم بود که در فضای مجازی خانمی که دوست داشتم باهاش دوست بشم شمارشو برام گذاشته بود 

سریع رفتم به مامانم گفتم بعد دیدم یکی داره بهم زنگ میزنه!!

خودش بود 

قلبم به تپش افتاده بود نمیدونستم جواب بدم یا نه 

و تا اومدم جواب بدم قطع شد 

دیگه من زنگ نزدم یعنی اگر صحبت میکردم استرس تو صدام موج میزد

رفتم بهشون پیام دادم گفتم من فلانی ام و غیره

بعدش هی گوشیمو چک میکردم ببینم جواب داده یا نه 

بعد از یه مدتی دیدم صدای پیامک اومد و جواب داد 

وای به قدری هیجان زده بودم که خدا میدونه

وقتی جوابشو خوندم و اسم خودشو بهم گفت انقدر حس خوبی داشت که یک دوست مجازی خوب پیدا کردم.

از اون به بعد راحتتر بودم هر چی سوال از زندگی طلبگیشون و خونه و وسایلش داشتم ازش میپرسیدم حتی عکس خونشونم تو یکی از شبکه های اجتماعی برام فرستاد به دقت وارسی کردم عکسهارو. خیلی خوب بود 

بعد از اون ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۸ ، ۱۲:۰۰

بسم الله النور

 

لطف خدارو ببین درست همان لحظه ای که درمانده شده بودم به خاطرَش(امروز آخرین روز دانشگاهه و جزوه ی این درس مانده بود ، کلاس ساعت هشت تا ده بود آمدم دیدم کلاس خالی ست رفتم پرسیدم گفتند افتاده به سه تا چهار و نیم من هم چهار بلیط برگشتم بود و میخواستم بقیه روز را پیش علی و مادرم باشم به مامانم زنگ زدم که چه کار کنم که همان لحظه دوست دبیرستانی ام را که میدانستم جزوه هایش کامل  است دیدم و رفتم پیشش گفتم خداراشکر که دیدمت واقعا خداراشکر .جزوه را از او گرفتم و کپی کردم ) من را بار دیگر شرمنده خدایم کرد و یکی یکی کم کاری هایم می آید به ذهنم ....
#پروردگارا الحمدلله علی کل حال
#با خدا باش

شما هم از تجربه های "لطف خدا رو ببین " برامون بنویسید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۸ ، ۱۱:۴۰