شروعی با عطر و بوی عشق

تجربه هایی از جنس دغدغه ازدواج و رسیدن به آن

شروعی با عطر و بوی عشق

تجربه هایی از جنس دغدغه ازدواج و رسیدن به آن

شروعی با عطر و بوی عشق

از در که وارد شد
چشمانم را
لحظه ای
بالا آوردم
دیدم...
او را...
و دیگر هیچگاه نتوانستم در دلم
مهری را که بر آن نشسته بود
از یاد ببرم...
آری ...
سه هفته بعد ...
با مهریه ی
۱۴ سکه
و
یک سفر کربلا و حج عمره...
عید غدیر....
زیر پرچم با محبت آقا امام رضا جانم(علیه السلام)....
در حرم امن او...
عقدمان را خواندند..
گفتم:...
بَله
ساعت هفت و سی دقیقه صبح...
ما با هم همسفری شدیم...
تا اهدافمان را ان شاءالله
در راه
بندگی او قرار دهیم....
تا .......

راهی دراز
در پیش داریم
برای ساخته شدن
صیقل خوردن
و
عبد شدن
در راه او...
ان شاءالله تعالی

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوند روزی رسان است» ثبت شده است

بسم الله النور

خب!

بهتره بگم من از اون دسته از دخترایی بودم که با ازدواج یکی از دوستام در سن شانزده سالگی، ازدواج تو سرم رژه میرفت 

یکی از روزای قشنگِ تابستون! من تو اتاقم بودم که به دوستم زنگ زدم

بوق بوق و باز هم بوق...

که فاطمه تلفنو برداشت و شروع کردیم به صحبت که گفتم چه خبر کجایی چه میکنی؟ تازه میخواستم شروع کنم به پرسیدن درباره اینکه اون خواستگار طلبه ای که داشتی چی شد؛  که گفت؛ ان شاءالله با آقامون...

گفتم جاااان! آقامون!

ازدواج کردی؟

نه بابا 

باور نکردم تا اینکه بعد از چند بار گفتن باورم شد.

هعی!

فاطمه ازدواج کردی 

خب خب خب بگو ببینم چی شد چی کار کردین 

باید عرض کنم من در آن زمان که هنوز ازدواج نکرده بودم انقدر سوالات جزئی درباره خواستگاری و ازدواج از دوستام پرسیدم تا اینکه حتی میدونم همسرشون موقع خواستگاری دقیقا کدوم قسمت از اتاق نشسته ، و حتی چگونه از در وارد شدن...!

که همین باعث شد فاطمه هم که هیجان داشت برای تعریف؛ منم در این جور موارد پرررر حوصله!باعث شد گوشی باشم تا مو به مو حرفاشو بشنوم و در ذهنم تخیل کنم که چه گذشت و هر جایی که عقب میموندم یا توضیح دقیق تری میخواستم استپ کنه و همونجا رو ریزتر توضیح بده😁😕😉

خلاصه ....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۰۷