شروعی با عطر و بوی عشق

تجربه هایی از جنس دغدغه ازدواج و رسیدن به آن

شروعی با عطر و بوی عشق

تجربه هایی از جنس دغدغه ازدواج و رسیدن به آن

شروعی با عطر و بوی عشق

از در که وارد شد
چشمانم را
لحظه ای
بالا آوردم
دیدم...
او را...
و دیگر هیچگاه نتوانستم در دلم
مهری را که بر آن نشسته بود
از یاد ببرم...
آری ...
سه هفته بعد ...
با مهریه ی
۱۴ سکه
و
یک سفر کربلا و حج عمره...
عید غدیر....
زیر پرچم با محبت آقا امام رضا جانم(علیه السلام)....
در حرم امن او...
عقدمان را خواندند..
گفتم:...
بَله
ساعت هفت و سی دقیقه صبح...
ما با هم همسفری شدیم...
تا اهدافمان را ان شاءالله
در راه
بندگی او قرار دهیم....
تا .......

راهی دراز
در پیش داریم
برای ساخته شدن
صیقل خوردن
و
عبد شدن
در راه او...
ان شاءالله تعالی

آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «عروسی ما» ثبت شده است

بسم الله النور


تماس گرفتم با مولودی خوانِ خانم برای مراسم عروسی نرخ که انصافا بالا بود اما چون بسیار مراسم نیمه شعبان برایم با اهمیت بود پذیرفتم

اول قرار بود بگویم یا دف زن بیایند خانمی که یکی از دوستانمان معرفی کرده بود 

خانم مذهبی بود گفت ما از دفتر آقا سوال کردیم گفتند اگر دف برای مراسم لهو و لعب نباشد اشکالی ندارد و من خودم هم بعد از آن با احکام آستان قدس تماس گرفتمو مسئله ای شبیه همین را گفتند (به زنجیر داشتن و نداشتن دف اشاره ای نکردند) و من هم آن موقع به خانم مولودی خوان گفتم با دف زن بیاید 

چند روز بعد با همیار و همدلمان صحبت کردم و درباره قرارداد با مولودی خوان گفتم و اینکه قرار است دف بیاورد ; او چیزی نگفت اما ته دلم احساس کردم میخواهد بگوید میشود دف زن نیاید؟...

فردایش نا خودآگاه فکرم به این سمت رفت وقتی با مادرم صحبت میکردیم موضوع را بیان کردم بعد خیلی اتفاقی گفتم راستی اگر دف زن بیاید آیا ائمه علیهم السلام به آن مراسم می آیند حتی اگر مشکل شرعی هم نداشته باشد؟

و هر دو بدون هیچ مکثی گفتیم نه معلوم است که نمی آیند 

و همان لحظه بدون درنگ و تامل با مولودی خوان تماس گرفتم و گفتم لطفا دف زن نیاورید و ایشان هم بعد از اینکه دلیلش را پرسید گفت باشد 

و این چنین شد که خداوند و ائمه و  شهید ابراهیم هادی عزیزم که زندگی بعد از ازدواجم را به او متوسل شدم این چنین یاری ام کردند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۲۸
بسم الله النور

صبح روز بیست و پنج فروردین مادرم گفت امروز جلسه ی قرآن خانه خانم رحمانی هست 
من هم آماده شده و رفتم 
چند دقیقه ای که گذشت دیدیم صاحبخانه میگوید چادرهایتان  را بپوشید 
ما هم پوشیدیم دیدیم سه تا آقا وارد شدن و در مجلس آمدند
گفتند ما خادمان حرم امام رضا علیه السلام هستیم
و پرچم های گنبد حرم امام رضا علیه السلام را آوردند 
خداوندا این دیگر چیست رزق ما را آنروز چه قرار دادی؟...
شروع کردند به توضیح درباره آن پرچمهای بسیار ارزشمند...
اینکه یکی از آنها هفتاد و دو روز با نیت هفتاد و دو تن روی گنبد بود و ریشه های سبز رنگ آن ده روز در حرم امام حسین علیه السلام بود
و 
این دو پرچم قرار بود برود سمت مناطق سیل زده
خادم حرم امام گفتند ما هیچ وقت نباید بریم جلسات قرآن یا روضه های اینچنینی که عمومی نیستند اما حتما کسی در این جمع دلش شکسته بوده و چطور بوده که امام رضا علیه السلام ما رو در این مجلس آوردند.

در آخر نمک هایی متبرک با روکش سبز به هر کس دادند...
خیلیها اشک ریختند..
و همه دست کشیدند به پرچمها
وقتی خادمان حرم رفتند , صاحبخانه خوابش را تعریف کرد
گفت چند شب پیش خواب دیدم مهمانها آمدند خانه مان و به هر کس یه چیزِ سبز رنگ دادم وقتی بیدار شدم تماس گرفتم تا بگویم این هفته جلسه خانه ی ما باشد و حتما تصمیم گرفتم نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بخوانیم

و اینطور شد که خوابشان تعبیر شد و چه تعبیری...
و من آن موقع حس کردم این توجه امام رضا علیه السلام نسبت به دعوت منِ حقیر است...
ان شاءالله که اینطور بوده باشد و من یقین میکنم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۵

بسم الله النور 


بیست و دوم بهمن نود و هفت بود که رفتم قم خودِ حضرت معصومه میدانند که من چقدر وقتی پیششان میرفتم ابراز همدردی و درد و دل میکردم تا اینکه واقعا یار فرستادند برایم یک یار واقعی. از آنهایی که عجیب بوی شهادت میدهند .

تمام سکنات و رفتارهایشان عطر عشق میدهد جانت برایشان میرود بس که صبورند

آنروز برای حضرت معصومه سلام الله علیها جانم دعوتنامه بردم یک برگه که خیلی چیزها نوشته بودم برایشان. 

انداختم داخل ضریح و دعا کردم و خواهش کردم که ان شاءالله بیایند و مجلس طوری باشد که خجالت زده نشوم که نیایند.

دوشنبه دوازده فروردین بود که با همدل و همیارمان رفتیم مشهد 

حرم امام رضا علیه السلام که رفتم یک نامه نوشته بودم که دعوتنامه بود در ماشین جا گذاشتمش اما کاغذی به نیابت از آن انداختم داخل ضریح و امام رضایم را دعوت کردم. آنروز در حرم سخنرانی حاج آقا قرائتی برای درسهایی از قرآن بود در صحن امام خمینی رحمه الله.

گذشت و شد بیست و پنجم فروردین نود و هفت و ما منزل یکی از همسایه ها جلسه قرآن داشتیم...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۰